شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست
پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی
رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی بینم
سرم قربان آن دشمن که بوئی از وفا دارد
غزال خوش صدا توئی
شیرین تر از عسل توئی
بین تموم آدما نگین بی بدل توئی
به خیال کدامین آرزو
صفای با تو بودن را از ما گرفتی ای بی وفا ؟
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
تک و تنها به خدا می شکنم
اشک ها ریزم اگر شب به آخر برسد
شب فقط یاد توام کاش به آخر نرسد
تو که قصد جدائی کرده بودی
خیال بی وفائی کرده بودی
چرا با این دل خوش باور من
زمانی آشنائی کرده بودی
دارم برات شعر می خونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت می خوام همیشه عاشق بمونی
روی باغ شانه هایت هر وقت اندوهی نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم
تقدیم به کسی که کنارم نیست
ولی حس بودنش به من شوق زیستن می دهد
قـرار بـگـذار …
هــر جـای دنـیـا کـِه بـاشی به دیـدارتــو خـواهـم آمد
چـمـدان خـاطــره ها را هَم خواهـم آورد
ادامه مطلب ...